با سلام :
بعد از مدت ها به مناسبت اعیاد شعبانیه به روز شدم ! شاید بگید چه قدر دیر ! اما دوستان عزیز من بعد از کار سنگین در رساندن اطلاعات به سایت دوست داشتنیم * مناجات * بالاخره فرصت کردم ، چیزهایی بنویسم.
در زمینه انتظار تلاش زیادی کردیم و ما حصل اون در سایت مذکور موجوده ولی من برای خالی نبودن عریضه متنی رو اینجا گذاشتم ... بقیه اش رو همون جا بخونید.
پیشاپیش فرارسیدن ماه خدا رو تبریک می گم ...
ترک عادت های اجتماعی و رها شدن از قید و بند غفلت از آثار ارزشمندی که ظهور حضرت بقیة الله اروحناه فداه به همراه دارد ، انسان را به برترین و با فضیلت ترین مقامات می رساند و در پرتو انتظار ظهور امام عصر (عج) نه تنها از قید و بند غفلت از آن حضرت رها می شود بلکه غیبت برای او به منزله مشاهده می شود.
اکنون به این روایت بسیار جالب توجه کنید :
حضرت امام سجاد (ع) به ابی خالد کابلی فرمودند :
غیبت نسبت به دوازدهمین نفر از اوصیاء رسول خدا (ص) و امامان بعد از او امتداد پیدا می کند و طولانی می شود.
ای اباخالد ! به راستی که اهل زمان غیبت او که به امامت ایشان معتقدند و منتظر ظهور او می باشند برترین اهل هر زمان هستند ، زیرا که خداوند - که یادش بزرگ باد - آن چنان به آنان عقل و فهم و معرفت عنایت نموده است ، که مسأاله غیبت برای آنان به منزله مشاهده گردیده است و خداوند آنان را در آن زمان به منزله کسانی قرار داده است که پیشاپیش رسول خدا (ص) با شمشیر جنگیده اند ، آنان حقیقتا ً صاحبان اخلاص و شیعیان راستین ما و دعوت کنندگان دین خدا در نهان و آشکار می باشند.
و حضرت سجاد فرمودند : انتظار فرج از بزرگ ترین نوع فرج است. (بحار ، 122/52)
امام سجاد (ع) در این روایت کسانی را که در زمان غیبت امام زمان اروحناه فداه زندگی می کنند ولی مسئله غیبت نتوانسته آنان را در قید و بند غفلت اسیر کند و در انتظار ظهور آن بزرگوار به سر می برند ، برترین مردمان هر زمان معرفی فرموده اند.
زیرا آنان توانسته اند با عقل و فهم و معرفتی که خداوند به انان داده است نه تنها گرفتار عادات اجتماعی غفلت از امام زمان (عج) نباشند ، بلکه توانسته اند آن چنان در حالات روحی خود تحول ایجاد کنند که مسأله غیبت برای آنان همچون مشاهده ، شود. بنا بر فرمایش امام سجاد (ع) این گونه افراد شیعیان راستین اهل بیت و پیروان واقعی خاندان وحی می باشند.
ما اگر خواهان رسیدن به مقامات شیعیان راستین و واقعی هستیم ، باید مسیری را بپیماییم که آنان پیموده اند و در راهی گام برداریم که آنان گام برداشته اند ، و همچون آنان اعتیاد به غفلت را از خود زدوده و خود را با توجه و انتظار ظهور زینت بخشیم ، زیرا انتظار پدیدآورنده فکر و اندیشه ، نیرو بخش و عمل آفرین است و بر این اساس پیغمبر اکرم (ص) فرموده اند :
" با فضیلت ترین جهاد امت من ، انتظار فرج است. " (بحار ، 143/77)
انتظار زمینه ای مهم برای برقراری و تسلط حکومت جهانی امام عصر (عج) می باشد و علت سفارشات فراوان خاندان وحی پیرامون این موضوع ؛ اهمیّت آن است. و حضرت امام صادق (علیه السلام) یکی از شرایط پذیرفته شدن عبادت بندگان را انتظار حکومت حضرت قائم اروحناه فداه برشمرده اند ، و پس از بیان این موضوع فرموده اند :
برای ما دولتی است که هرگاه خداوند بخواهد آن را می آورد. سپس فرمودند : کسی که دوست دارد از اصحاب قائم (عج) باشد ، باید منتظر ظهور باشد و به ورع و اخلاق نیکو رفتار کند ، در حالی که در صراط انتظار گام بر می دارد ، پس در این حالت اگر مرگ او فرا رسد و قائم بعد از او قیام کند ، پاداش او همانند کسی است که آن بزرگوار را درک می نماید. پس کوشش کنید و منتظر باشید. گوارا باد بر شما ای گروهی که مورد رحمت خدا هستید. (بحار ، 150/52)
امام صادق (ع) در روایت دیگری در پیرامون وظیفه مردم در زمان غیبت امام عصر اروحناه فداه می فرمایند :
صبح و شام در انتظار فرج و ظهور باش. (بحار ، 133/52)
و حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) دارا بودن حالت انتظار را از صفات دوستداران و شیفتگان اهل بیت (علیه السلام) می دانند و محبیّن خاندان وحی را به دارا بودن صفت انتظار در هر صبح و شام توصیف می نمایند. آن حضرت می فرمایند :
" به راستی که دوستان ما در هر روز و شب در انتظار فرا رسیدن روز آسایش و راحتی و فرج می باشند. (بحار ، 121/27) "
یکی از یاران امام هادی (علیه السلام) از آن بزرگوار درباره برنامه عملی و وظیفه عموم شیعیان در زمان غیبت امام عصر ارواحنا فداء سئوال کرد : در زمان غیبت ، شیعیان شما چه کاری انجام دهند ؟
امام هادی علیه السلام فرمودند : بر شما باد ، دعا و نیایش و انتظار فرج (بحار ، 336/95)
بنابراین ، همان گونه که در روایت وارد شده است ، انتظار ظهور مصلح جهان ، از شرایط پذیرفته شدن اعمال مردم و از وظائف پیروان و شیفتگان خاندان رسالت است.
اینک با نقل کلامی گهربار از حضرت جوادالائمه (علیه السلام) در پیرامون وجوب انتظار حکومت جهانی امام عصر (عج) بر ارزش کلام می افزاییم : حضرت عبدالعظیم حسنی می فرماید :
من به محضر مولایم حضرت جواد (ع) وارد شدم و تصمیم داشتم از آن بزرگوار درباره قائم آل محمد (عج) سوال کنم که آیا او همان مهدی است یا دیگری ؟ قبل از آنکه چیزی بگویم ، آن حضرت فرمود : ای اباالقاسم ، قائم ما آل محمد ، همان مهدی است که واجب است در دوران غیبت انتظار او کشید و در زمان ظهورش اطاعتش نمود. او سومین نفر از نسل من است.
سوگند به آن کسی که محمد (ص) را به نبوت منصوب نمود وامامت رابه ما اختصاص داد ، اگر از دنیا باقی نماند مگر یک روز ، خداوند آن روز طولانی می کند تا آن حضرت خروج کند و زمین را پر از عدل و داد نماید ، همان گونه که از جور وستم پر شده باشد. خداوند امر او را در یک شب اصلاح میکند ، همان گونه که کار کلیم خود حضرت موسی (ع) را اصلاح نمود ، او برای به دست آوردن آتش برای خانواده اش رفت ، و در حالی برگشت که دارای مقام نبوت و رسالت بود. آنگاه حضرت جواد (ع) فرمودند : با فضیلت ترین اعمال شیعیان ما ، انتظار فرج است. (بحار 156/51)
به امید آن روز که ندای دلربایش در فضا طنین افکن شود و دل های دردناک و آزرده را شفا بخشد و بزرگ مردان الهی که خدا در توصیف شان فرموده است : " هر کجا باشید ، خداوند همه شما را می آورد. " (قرآن کریم) به سوی آن بزرگوار بشتابند. و ...
صحیفه مهدیه
|
امروزه در میان مردم می شنویم که می گویند :
حضرت زهرا (س) در هنگام جنگ ، به مداوای بیماران مجروح می پرداخت ، و از آنان پرستاری می کرد ؛ و از این داستان و موارد دیگر ، نظیر حضورت حضرت فاطمه (ص) در مسجد این طور نتیجه گیری می کنند ، که زن می تواند در جامعه حضور یابد.
البته مبحث ما حضور زن در جامعه نیست ، بلکه تحریف هایی است که در تاریخ ایجاد می شود و از آن در راستای اهدافی بهره برداری می کنند ، است.
متن زیر که از کتاب "فاطمه زهرا از تولد تا مرگ" گرفته شده است این واقعیت را روشن می کند :
پس از گذشت سیزده ماه از پیکار عقیدتى و پیروزمندانه ى «بدر» ، نبرد «احد» رخ داد و در این صحنه ى خونبار بود که بیش از هفتاد نفر از یاران شایسته و برگزیده ى پیشواى بزرگ توحید که جناب «حمزه» در صدر آنان قرار داشت ، در بستر شهادت آرمیدند و همه را در سوک خود نشاندند.
در این جنگ بود که پیشانى مقدس پیامبر گرامى شکست و دندانهایش هدف سنگ اندازى هاى دشمن حق ستیز قرار گرفت. خون چهره ى مبارک و دهان و محاسن شریف او را فراگرفت بطورى که خون بسان رنگ ، در محاسن آن حضرت لخته بست. درست در آن شرایط حساس و لحظات دشوار بود که شیطان با رساترین صداى خویش به گونه اى که در گوش مسلمانان مبارز و مردم مدینه طنین افکند ، نعره اى دروغین سر داد که : «هان اى مردم ! محمد کشته شد و کار اسلام به پایان رسید.»
اینجا بود که دلها در میدان نبرد مضطرب گردید و اراده ها متزلزل شد. گروهى پا به فرار نهادند و تنها ایمان آورندگان راستین بودند که تا پاى جان ماندند و از شرف و آزادگى اسلام دفاع کردند. امواج این تزلزل و اضطراب از میدان گذشت و دامنه ى آن به مدینه ، فرودگاه وحى و پایگاه عدل و آزادى رسید و آنجا نیز دلهره و تزلزل کمتر از خط مقدم نبود.
«صفیه» دخت آزاده ى بنى هاشم و عمه ى پیامبر و خواهر «حمزه» به همراه محبوبه ى خدا و پیامبر فاطمه علیهاالسلام به سوى میدان خونین «احد» حرکت کردند.
دختر پیامبر در حالى حرکت مى کرد که دست ها را روى سر نهاده بود و از ژرفاى جان فریاد مى زد و بانوان هاشمى نیز هماهنگ با او راه میدان «احد» را پیش گرفتند. هنگامى که «فاطمه» و صفیه به میدان «احد» رسیدند شعله هاى آتش جنگ فروکش کرده بود ، گروهى از یاران به خون خفته بودند و گروهى زخمى گشته و پیامبر مهر و عدالت در تلاش براى گردآورى پیکرهاى به خون خفته ى یاران و در جستجوى گمشدگان بود که در مسیر خویش ناگهان به قربانگاه «حمزه» رسید و با پیکر به خون خفته و مثله شده و شرایط وصف ناپذیر او روبرو گردید.
این منظره ى رقت انگیز و دردآور ، قلب پرمهر پیامبر را سخت جریحه دار ساخت ، چرا که نشانگر شدت کینه و شکنجه و انتقام کشى مشرکان از عموى دلاور پیامبر بود. از همان قهرمانى که هماره یار و پشتیبان پیامبر و اهداف بلند و عادلانه ى او بحساب مى آمد. خشم و اندوه عمیق ، سراسر قلب پیامبر را پوشاند و آن حضرت را با آن همه ى شکیبایى و پایدارى و گذشت ، دگرگون ساخت. در همان شرایط سخت بود که بناگاه عمه اش «صفیه» و دخت سرفراز و پر شهامتش فاطمه علیهاالسلام از راه رسیدند.
پیامبر به سرعت با عباى خویش پیکر غرق در خون حمزه ى شهید را پوشانید و کوشید تا مواضع مثله شده ، نمایان نباشد و چشم بانوان هاشمى به آن منظره ى رقت انگیز و دردناک نیافتند.
«صفیه» و فاطمه علیهاالسلام دوان دوان خود را به پیامبر و جسد به خون خفته ى «حمزه» رساندند و به گریه و ناله پرداختند و خود پیامبر مهر نیز با آنان همکارى و همیارى نمود و در سوک حمزه گریه سر داد و اشک ها ریخت.
پس از گریه اى طولانى در کنار پیکر «حمزه» ، «فاطمه» سر بلند کرد و بر چهره ى پدر نگریست اما دریغ و درد که پیشانى پیامبر را مجروح دید و خونها را که بر چهره ى نورافشان و محاسن شریف آن حضرت لخته شده بود ، نظاره کرد. گویى توجه به پیکر غرقه به خون «عموى گرانقدرش» او را فرصت نداده بود تا بر چهره ى پدر بنگرد. به همین جهت با دیدن آن منظره ى غمبار ، فریادى دردآلود سر داد و به شستشوى چهره ى پدر و پاک کردن خونها از آن سیماى نورافشان پرداخت و در حالى که خونها را مى زدود ، مى فرمود : خشم خدا بر کسانى که چهره ى نورافشان پیامبر خدا را خون آلود نموده اند ، هر لحظه افزون باد.
آرى بانوى بانوان ، خونها را از رخسار نورافشان پدر ، پاک مى نمود و امیر مومنان با سپر خویش آب مى ریخت و «فاطمه» را یارى مى کرد. آن گوهر بى همتاى جهان هستى دید جریان آب و شستشو ، خونریزى را بیشتر مى کند به همین جهت در پى چاره اندیشى خویش تکه حصیرى آورد و آن را با شرایط خاصى سوزانید و خاکسترش را بر روى زخم ها نهاد تا خون باز ایستد و چنین شد که خون بند آمد.
شما خواننده ى گرامى با مطالعه ى این سطور و به یاد آوردن آن منظره ى غمبار آیا مى اندیشى که بر دخت سرفراز پیامبر چه گذشت ؟ روشن است که اندوهى عمیق و ترس و دلهره اى شدید گستره ى قلب پرمهر و آگاه او را که از همگان نسبت به مقام والاى پیامبر آگاه، عارف ، حق شناس و پرمهرتر بود، فراگرفته بود.
جریان تکاندهنده ى «احد» به پایان رسید و امیر مومنان به خانه بازگشت و شمشیر ظلم ستیز و ستم سوز خود را به «فاطمه» داد و فرمود : بانوى من! این شمشیر را بگیر که امروز مرا یارى کرد و مورد تصدیقم قرار داد. و آنگاه به سرودن این اشعار شورانگیز و حماسى و درس آموز پرداخت :
افاطم هاک السیف غیر ذمیم
فلست بر عدید و لا بلئیم
هان «فاطمه» جان! بیا و این شمشیر ستم سوز را که درخور سرزنش نیست بگیر و بدان که من قهرمان متزلزل و یا کوته نظر و پستى نخواهم بود.
بانوى من! به جان خودم سوگند که در یارى پیامبر خدا و در راه فرمانبردارى از پروردگار آگاه به امور بندگان ، وظیفه ى خویش را آنگونه که شایسته بود ، انجام دادم. و جز پاداش پرشکوه خدا و خشنودى و نعمت بى کران او در بهشت ، در اندیشه ى چیزى نیستم.
فاطمه جان! من مردى بودم که هرگاه آتش جنگ شعله ور مى گشت و اوج مى گرفت به پا مى خاستم بى آنکه ذره اى سزاوار نکوهش باشم. من بودم که فرزند شررات پیشه ى «عبدالدار» را هدف گرفتم و او را با شمشیرى آبدیده و آخته که مغز استخوانها را مى شکافت ، زخمى و زمین گیر ساختم.
آنگاه او را بر روى شنهاى بیابان بجاى نهادم و یاران و نزدیکانش که همگى غرق در یاس و ناامیدى گشته و زخم برداشته بودند ، پراکنده و تار و مار شدند.
من بودم که شمشیر آخته و ستم سوز خویش را در دستم بسان شعله ى آتش یا صاعقه اى مرگبار تکان مى دادم و گردنها و استخوانها و کمرها را بوسیله ى آن قطع مى نمودم.
من همچنان به پیکار خویش ادامه دادم تا خداى عادل گروه تجاوزکاران را پراکنده ساخت و سینه ى بردباران و قهرمانان شکیبایى را شفا بخشید. و اینک بانوى من! خونهاى مشرکان تجاوزکار را از شمشیر ستم ستیز من بزداى ، چرا که این همان شمشیرى است که به دودمان «عبدالدار» حرارت و سوزانندگى دوزخ را نوشاند.
در این لحظات بود که پیامبر از راه رسید و فرمود : «فاطمه» جان! شمشیر شوى گرانمایه ات را بگیر که راستى در میان نبرد وظیفه ى بزرگ خویش را به عالى ترین صورت به انجام رسانید و خداوند به دست تواناى او سردمداران شرارت پیشه ى قریش را نابود ساخت.
در سطور گذشته این بحث از نظر شما خواننده ى گرامى گذشت که فاطمه علیهاالسلام پس از فروکش نمودن آتش جنگ به میدان «احد» رسید و هنگامى که دیدگانش به چهره ى نورافشان پدر افتاد و زخمها و خونها را نظاره کرد ، با قلبى اندوهگین اما درایت و توانمندى بسیار به شستشوى خونها از چهره ى پدر پرداخت و تکه حصیرى را سوزانید و خاکسترش را بر روى زخمها نهاد. این نکته حقیقتى است که آن مورخان نوشته اند و درست هم بنظر مى رسد اما در روزگار ما برخى این واقعیت را گرفته و بهانه اى براى اهداف شوم و سوژه اى براى نمایشنامه هاى زشت خویش ساخته و باوقاحت و اصرار بسیار نوشته اند که :
«فاطمه در میدان پیکار حاضر مى شد و به پانسمان و درمان مجروحان جنگ مى پرداخت.»
راستى من نمى دانم هدف این بداندیشان یا اشتباه کاران از ترویج این نارواها و پخش و نشر این بهتان ها چیست؟
آیا برآنند تا شکوه معنوى و قداست و پاکى دخت سرفراز پیامبر فاطمه علیهاالسلام را لکه دار سازند ؟ یا بر این اندیشه اند که با این بافته ها و ساخته ها ، راهى براى اختلاط زن و مرد بیابند ؟
اگر بپذیریم که «نسیبه» دختر «کعب» در پیکار «احد» در گوشه اى حضور یافت و زخمهاى مجروحان پیکار را پانسمان نمود. این بدان مفهوم نخواهد بود که ما به خود اجازه دهیم تا دخت پیامبر فاطمه علیهاالسلام را که در عفاف و حیاء و پاکى و قداست سرآمد عصرها و نسلها و سالار زنان گیتى بود ، همانند کارمندان بیمارستان و پرستاران درمانگاه ها و زنانى بشمار آوریم که در موسسات درمانى خدمت مى کنند. به هر حال هدف از ساختن و پرداختن و پراکندن چنین دروغها چیست ؟ و دلیل این گونه نویسندگان و گویندگان کدامست ؟ من نمى دانم ! شاید آنان براى دروغ خویش توجیهى نیز تراشیده باشند که ما از آن بى خبریم!
|
متوکل عباسى 17 مرتبه قبر امام حسین علیه السلام را خراب کرد، باز به صورت اول برگشت.
طبق روایتى ، دیزج ملعون قبر مطهر را بشکافت و بوریاى تازه اى که بنى اسد هنگام دفن آورده بودند دید که هنوز باقى است و جسد مطهر بر روى آن است . اما به متوکل نوشت : قبر را نبش نمودم چیزى نیافتم.
همه اراضى کربلا را آب بست و زراعت نمود گاهى آب نمی رفت و گاهى گاو هایى که به جهت شخم و شیار بسته بودند پیش نمى رفتند. و گاهى قبر مطهر در آسمان و زمین معلق شد و گاهى تیرهاى غیبى و بیل داران مى رسید و لکن موافق آیه مبارکه : حکمه بالغه فما تغن النذر. (سوره قمر، آیه 5)
دست از این کار برنداشت و بر بغض و کینه متوکل افزوده مى گشت. (709)
هشام بن محمد گوید: وقتى آب به قبر امام حسین علیه السلام بستند بعد از چهل روز آب فرو نشست و اثرى از قبر باقى نماند. در این هنگام بادیه نشینى از قبیله بنى اسد آمد و از خاک زمین مشت مشت بر مى داشت و مى بویید تا به قبر حسین علیه السلام رسید. شروع کرد به گریه کردن و گفت : پدر و مادرم فداى تو باد، در حال حیات چقدر خوشبو بودى و بعد از مرگت تربتت خوشبو است. آنگاه گریه کرد و این بیت را سرود :
ارادوا لیخفوا قبره عن عداوه
وطیب تراب القبر دل على القبر
از دشمنى خواستند که قبرش را پنهان کنند و حال آن که بوى خوش تربتش راهنماى مزارش گردید. (710)
هارون از قبر امام حسین علیه السلام واهمه دارد :
محدث قمى از مناقب و کامل التواریخ و ارشاد القلوب و امالى طوسى و کامل الزیاره و اربعین فاضل قمى نقل کرده است :
در ایام خلافت هارون الرشید، زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام در میان شیعه و سنى شایع شد چنان که بر اساس نقل کامل الزیاره حتى زنان همیشه به زیارت آن قبر شریف مى رفتند. (مقصود از زیارت زنان ، امنیت بود به حدی که زنان نیز می توانستند زیارت کنن.)
بر پایه روایتى ، کثرت جمعیت سبب ترس هارون الرشید شد که مبادا مردم به اولاد امیرالمومنین علیه السلام رغبت کنند و خلافت از عباسیان به علویان منتقل شود. از این رو حکم کرد موسى بن عیسى عباسى را که والى کوفه بود به خراب کردن قبر سیدالشهدا علیه السلام و عمارت اطارف آن و کشیت و زرع در آن زمین.
او هم مردى را مامور این کار کرد که نامش موسى بن عبدالملک بود و تمام عمارت و بنیان قبه شریف را خراب کرد و تمام زمین حائر را شخم زد و زراعت کرد و مقصود محو اثر قبر بود. درخت سدرى نزدیک قبر شریف بود که علامت بود. آن درخت را نیز از ریشه در آوردند که بعد از آن هم کسى نتواند قبر را بشناسد. چون این خبر به جریر بن عبدالحمید رسید تکبیر گفت و تعجب نمود. زیرا حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله معروف بود که سه مرتبه فرموده بود لعن الله قاطع السدره و گفت : الان معناى حدیث را فهمیدم. (711)
|
مردى از بنى اسد که پس از حرکت لشکر کوفه از میدان جنگ کربلا دیدن کرده بود مى گفت :
من در پیرامون آن بدن هاى به خون آغشته انوار فروزانى دیدم که از هر طرف روشنى داشت و ارواح پاکى که پیرامون آن ابدان پاک را گرفته بودند.
در آن میان شیرى مهیب را دیدم که در میان بدن هاى متلاشى شده حرکت مى کند. خود را به بدن مقدس امام علیه السلام رسانید و خود را به خون او آغشته کرد و بدنش چسبید.
این حیوان فریاد مى زد و ناله ها داشت. من از این وضع ترسیدم ، زیرا هرگز چنین منظره اى را ندیده بودم که حیوان درنده اى با بدن هاى پاره پاره شده این گونه رفتار کند. و مى گوید: در گوشه اى خود را مخفى کردم تا بنگرم عاقبت چه کارى انجام خواهد داد. هر چه نگریستم از شیر درنده جز فریاد و ناله چیزى ندیدم . این مرد گوید: چیزى که موجب تعجب من شد این بود که در هنگام نیمه شب شمع هاى فروزانى دیدم که زمین را فراگرفته و فریاد و ناله از هر سو به گوش مى رسید.
|
از حضرت امام محمد باقر (ع) روایت است که چون امام حسین علیه السلام اراده نمود از مدینه بیرون رود و زنان بنى هاشم از خروج حضرت اطلاع یافتند، به محضر آن حضرت آمدند، ناله و گریه نمودند، بلکه امام علیه السلام را از رفتن به مدینه باز دارند.
تا این که حضرت آنها را از گریه ساکت نمود. حضرت آنها را به خدا سوگند داد که ناله خود را بلند نکنید: زنان بنى هاشم عرضه داشتند پس ما گریه و زارى را براى چه روز بگذاریم ؟
امروز براى ما مانند روزى است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و على و فاطمه و حسن و زینب و ام کلثوم و رقیه (ع) از دنیا رفتند، و تو را قسم مى دهم که خود را در معرض مرگ قرار ندهى .
جان ما به فداى تو باد اى میوه دل نیکانى که در قبرها قرار گرفته اند. یکى از عمه هاى امام حسین علیه السلام ناله کرد و گفت : اى نور دیده من ، الحال از هاتفى شنیدم که مى گفت :
امام حسین علیه السلام عمه خود را دلدارى داد و به او فهماند که کار او به قضا و قدر خدا بستگى دارد و کارى است که باید انجام پذیرد.
علامه مجلسى (ره) در جلا العیون به سند معتبر شیخ صدوق و دیگران از امام صادق علیه السلام روایت کرده که چون سیدالشهدا علیه السلام از مدینه بیرون آمد، فوج هاى بسیار از فرشتگان با علامت هاى محاربه و نیزه در دست بر اسبهاى بهشتى بر سر راه آن حضرت آمدند و سلام کردند و گفتند:
اى حجت خدا بر جمیع خلایق بعد از جد و پدر و برادر خود، خداى بزرگ جد تو را در چند دفعه با ما یارى کرد، اکنون ما را به یارى تو فرستاده است.
حضرت فرمود: وعده گاه من و شما در آن جایى باشد که خداى بزرگ براى من مقرر فرموده است و آن کربلاست ؛ چون به آن بقعه شریفه رسیدم نزد من آیید.
فرشتگان گفتند: اى حجت خدا، هر حکمى که خواهى بفرما که ما تو را اطاعت کنیم و اگر از دشمنى مى ترسى ما همراه توایم و دفع ضرر از تو مى نماییم.
حضرت علیه السلام فرمود: اینان ضررى به من نمى توانند برسانند تا به محل شهادت خود برسم .
پس از این واقعه افواج بى شمارى از جنیان مسلمان ظاهر شده وقتى به محضر آن حضرت آمدند گفتند: اى سید و بزرگوار! ما از شیعیان و یاران توییم ، آن چه خواهى در باب یاران و دشمنان خود به ما بفرما تا ما تو را اطاعت کنیم ، و اگر اجازه بفرمایى تمام دشمنان تو را در همین ساعت هلاک کنیم و تو در جاى خود باشى .
حضرت علیه السلام به آنها دعا کرد و فرمود:
مگر این آیه را نخوانده اید: اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فى بروج مشیده
و نیز فرموده است : قل لو کنتم فى بیوتکم لبرز الذین کتب علیهم القتل الى مضاجعهم
اى محمد به منافقان بگو که اگر مى بودید در خانه هاى خودتان البته بیرون مى آمدند آنها که برایشان کشته شدن نوشته شده بود به طرف محل کشته شدن و استراحت ایشان .
اگر من در جاى خود بمانم این خلق ننگین به چه آزمایش شوند، و چه کسى در قبر من در کربلا ساکن شود؟ خداى بزرگ آن زمین را براى من در روز دحو الارض برگزیده است ، و پناه شیعیان قرار داده است تا امانگاه آنها باشد در دنیا و آخرت.
نزد من آیید در روز عاشورا که در آخر آن روز من شهید خواهم شد و سر مرا براى یزید پلید ببرند.
پس جنیان گفتند: اى حبیب خدا، اگر نه آن بود که اطاعت امر تو واجب است ، و مخالفت تو جایز نیست ، هر آینه مى کشتیم تمام دشمنان تو را قبل از آن که به تو برسند.
حضرت فرمود: به خدا سوگند که قدرت ما بر ایشان زیاده از قدرت شماست و لیکن مى خواهم حجت خدا را بر خلق تمام کنم.
|
محمد بن حنفیه رحمه الله آگاه شد که حضرت قصد دارد از مدینه خارج شود. شرفیاب خدمت حضرت شد و گفت :
اى برادر، تو عزیزترین خلق نزد منى و از همه کس نزد من محبوب ترى و من کسى نیستم که نصیحت خود را از تو دریغ کنم ، از بیعت یزید تا آن حدى که مى توانى خوددارى کن.
خداى بزرگ تو را بر من شرف داده و از سادات اهل بهشت قرار داد.
امام حسین علیه السلام فرمود: برادر پس به کجا سفر کنم ؟
محمد بن حنفیه گفت : به مکه برو و در همان جا بمان و اگر اهل مکه با تو بى وفایى نمودند متوجه بلاد یمن شو که اهل آن شهر شیعیان پدر و جد تواند و دل هاى رحیم و عزم هاى صمیم دارند.
اگر آن ها هم بى وفایى نمودند، به طرف کوه ها و بیابان هاى شو یا از شهرى به شهرى پناه ببر تا ببینى عاقبت کار مردم به کجا منتهى مى شود.
امام علیه السلام فرمود: اى برادر! درباره من مهربانى کردى ، خداوند ما بین ما و این گروه فاسق حکم فرماید.
بر اساس بعضى روایات ، محمد بن حنفیه سخن را قطع کرد و بسیار گریست و آن امام مظلوم هم گریه کرد. امام حسین علیه السلام فرمود: اى برادر، سوگند به خدا اگر در دنیا هیچ پناه و منزلتى هم نداشته باشم با یزید بن معاویه بیعت نمى کنم و در راه هدف و ایده خود جان خواهم سپرد.
امام حسین علیه السلام فرمود: خداوند به تو جزاى خیر دهد با این نصیحت ها و سخنان صوابى که گفتى. من اینک عازم مکه هستم و خود را براى این سفر مهیا نموده ام. خواهران و فرزندان برادرم و گروهى از شیعیان در این سفر مرا همراهى مى کنند. ما همه براى یک مقصود حرکت مى کنیم ، اما تو مى توانى در مدینه باشى تا از اوضاع و احوال این جا مطلع باشى. سپس به او این چنین وصیت کرد:
بسم الله الرحمن الرحیم .
وصیت کرد حسین بن على بن ابى طالب به برادرش محمد معروف به ابن حنفیه که حسین گواهى مى دهد هیچ معبودى جز خداى یگانه که او را نیاز و شریکى نیست و آن محمد صلى الله علیه و آله بنده و فرستاده اوست و دین حق را آورده است از جانب حق و بهشت و دوزخ حق است. و قیامت آمدنى است ، شکى در آن نیست خداوند بر مى انگیزاند کسانى را که در قبورند. من خروج نکردم براى تفریح و اظهار کبر و نه براى فساد و ظلم ، بلکه خارج شدم براى اصلاح دین جدم ؛ مى خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و به سیرت جد و پدرم على بنابى طالب علیه السلام رفتار کنم .
پس هر کس مرا قبول کند خداوند سزوارتر است به حق و هرکس مرا رد کند صبر مى کنم تا خدا میان من و این قوم به حق حکم کند، و او بهترین حکم کنندگان است . این وصیت من است به تو اى برادر.
و ما توفیقى الا بالله ، علیه توکلت و الیه انیب
آن گاه نوشته را بپیچید و مهر کرد و به برادرش محمد داد و نصف شب از مدینه بیرون رفت.
|
قال رسول الله صلى الله و علیه و آله : اذا رایتم معاویه على منبرى فاقتلوه
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: وقتى معاویه را برمنبر من دیدید، او را بکشید.
رسول خدا صلى الله علیه و آله ابن عباس را براى احضار معاویه فرستاد. ابن عباس بازگشت و عرضه داشت : غذا مى خورد. حضرت فرمود: لا اشبع الله بطنه خدا شکم او را سیر نکند.
پس از آن معاویه هیچ وقت سیر نمى شد. معاویه مى گفت : من دست از غذا بر نمى دارم براى سیرى ، بلکه از جهت خستگى از خوردن دست بر مى دارم معاویه شراب مى خورد و به اسم اسلام حکومت مى کرد.
براى شناسایى بیشتر معاویه به جلد دهم الغدیر مراجعه شود.
معاویه جاسوسان خود را نزد عمرو بن حریث و اشعث بن قیس و حجار بن ابجر فرستاد تا هر یک را به فرماندهى لشکرى از لشکرهاى شام و گرفتن دخترى از دختران معاویه صدهزار درهم به پاداش کشتن امام حسن علیه السلام وعده دهند. امام حسن علیه السلام آگاه شد و زره پوشید و در حال نماز هم آن را از خود دور نمى کرد. روزى در حال نماز تیرى به سوى آن بزرگوار انداختند و چون زره در بر داشت تاثیرى نکرد. و نیز در حال نماز خواندن خنجرى بر آن حضرت زدند.
پدرش معاویه ، مادرش (میسون) صحرانشین و معلم سرخانه اش سرجون رومى بود.
او کنیه و دشمنى با بنى هاشم و خاندان پیغمبر و بسیارى از مسائل مشابه را از پدر و روحیه صحرانشینى (آزادى و لاقیدى افراطى) و پندارهاى خرافى جاهلى را از مادر، و میگسارى و دشمنى با اسلام و مسلمانان را از معلم مسیحى و رومى اش گرفت .
آرى او تنها سه سال حکومت کرد، اما در سال اول امام حسین علیه السلام و یارانش را شهید نمود و کودکان و عزیزانش را سر برید و زنانش را اسیر کرد.
در سال دوم مدینه پیغمبر صلى الله علیه و آله را بر لشکریان خود مباح نمود بیش از هزار دختر باکره را ازاله حیثیت کرد.
او چهار هزار نفر از اهل مدینه را در این واقعه کشت که در میان آنها هفتصد مهاجر و انصار و از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله بودند.
در سال سوم به خانه کعبه (قبله مسلمین) منجنیق بست و آنجا را سنگ باران نمود درباره جنایات یزید از لحاظ فساد عقیده اش و بد طینتى و ستمگرى و خون ریزى هاى وى و تحقیر و ناچیز شمردن دین خدا همه متفقند، به تمامى کتب تاریخ و سیره مراجعه کنید، هیچ کس نامى از او نبرده مگر آن که از او به بدى یاد کرده است.
روزى یزید بعد از قتل امام حسین علیه السلام در مجلس شراب نشسته بود در حالى که ابن زیاد طرف راست او قرار داشت ، به ساقى گفت : جام شرابى به من ده که مغز استخوانم را نشئه سازد، سپس مانند همان جام به ابن زیاد تقدیم دار.
یزید شراب خورد و زیادى شراب را به سر امام حسین علیه السلام ریخت زن یزید آب و گلاب برگرفت و سر امام حسین را پاک بشست.
آن شب فاطمه علیه السلام را به خواب دید که از آن حضرت عذر خواهى مى کند. پس یزید دستور داد تا سر امام حسین علیه السلام و اهل بیت و اصحاب او را به دروازه هاى شهر بردند و بیاویختند.
چون سر مبارک امام حسین علیه السلام را نزد یزید لعین بنهادند، آن ناپاک پاى بر سر امام علیه السلام نهاد. کار یزید شرب خمر و ترک نماز و بازى با سگان و محاوله و طنبور و ناى و وطى مادران و خواهران و دختران بوده است.
مولف کتاب الحسن و الحسین علیه السلام که از نویسندگان عامه است بعد از ذکر اجمالى از سیره یزید مى نویسد:
بى شک این نوع حکومت که یزید برپا کرده بود، مورد رضایت هیچ یک از مسلمانان نبوده است و البته امام حسین علیه السلام در قیام خود نسبت به چنین عنصرى معذور بود، زیرا محاربه و مبارزه با این اخلاق زشت و ناپسند شرعا واجب بوده است.
در رساله حاویه آمده که رکن الاسلام خوارزمى گفت : چون سر امام حسین علیه السلام را نزد یزید لعین بنهادند آن ناپاک پاى بر سر امام نهاد. زید بن ارقم حاضر بود، گفت : لا تفعل ذلک یایزید، فانى رایت رسول الله یقبل ذلک الفم
این کار را نکن اى یزید، به درستى که دیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله بر این دهان بوسه مى زد.
همچنین در حاویه آمده است : آن لعین در حضور سر امام حسین علیه السلام شراب بخواست و بیاشامید، و علما گفتند آن لعین مست شد. بعد از آن روزى بر بام رقص مى کرد و از بام بیفتاد و مست به دوزخ رسید چنان که پدرش مست بمرد و صلیب رومى در گردن انداخته بود.
جمعى گویند که با لشکر به صید رفت . آهویى نزد او آمد پس او هم به دنبال آن آهو رفت و حق تعالى خطاب به زمین کرد تا او را فرو برد. فخسفنا به و بداره الارض(سوره القصص ، آیه 28)
شیخ صدوق رحمه الله مى نویسد: زمانى که سر اباعبدالله الحسین علیه السلام را در طشت طلا به مجلس یزید آورده اند، یزید با چوب خیزران به آن اشاره مى کرد و مى گفت : حسین ، عجب لب دندان هاى خوبى دارى ! کسى که در آن جا حاضر بود گفت : اى یزید چطور اشاره مى نمایى چوب خیزران را در حالى که من دیدم پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله لبان امام حسین علیه السلام را مى بوسید.
ابوریحان بیرونى مى گوید: ستم هایى که به حسین بن على علیه السلام کردند در هیچ ملتى با بدترین افراد انجالم ندادند.
او را با شمشیر و نیزه و سنگ باران از پا درآوردند و سپس اسب بر بدنش تاختند. بعضى از این اسب ها به مصر رسیدند. گروهى از مردم نعل این اسب ها را کندند و براى تبرک بر در خانه هاى خود نصب کردند و این عمل در میان مردم مصر سنتى شد که بعد از آن هر کس بالاى در خانه خود نعل نصب مى کرد.
روایت شده که خون امام حسین علیه السلام از جوشش نیفتاد تا این که مختار بن ابى عبیده ثقفى خروج کرد و به انتقام خون امام حسین علیه السلام هفتاد هزار نفر را کشت . مختار گفت : من براى امام حسین علیه السلام هفتاد هزار نفر را کشتم ، به خدا قسم اگر جمیع اهل زمین را مى کشتم جبران آن ناخنى را که از آن حضرت گرفته مى شد نمى گردد.
|
انسان با ازدواج کردن ، هم به یک سری نیاز های حیوانی و مادی خود پاسخ می دهد و هم به یک سری نیاز های روانی و معنوی که انسان از این جهت در بین موجودات منحصر به فرد است.
البته در بعضی افراد برآورده کردن نیاز های مادی مهمتر از برآورده کردن از نیاز معنوی است ، و در بعضی برعکس ، اما آن چه مسلم است ، این است که دوام این پیوند و کامیابی در آن بستگی به رفتارهای طرفین دارد . این رفتارها هم رفتار های جنسی طرفین را در بر می گیرد که به آن بهداشت زناشویی می گوییم و هم رفتار های انسانی که زیر مجموعه ایی از اخلاق انسانی است.
به نظر شما با تحکیم روابط جنسی می توان به دوام پیوند امیدوار تر بود یا با تحکیم رفتارهای زوجین ؟ اگر چه روابط جنسی در جای خود مهم و قابل توجه است ، اما مطمئناً نمی تواند جز پایه هایی زندگی باشد ، در واقع در همسر داری آنچه اصل است ؛ توع روابط انسانی است و آنچه فرع است ، نوع و میزان و کیفیت روابط جنسی است.
دلیل این امر روشن است ، زیرا اولا آنچه محیط را صمیمی می کند ، برخورد طرفین نسبت به همدیگر می باشد ، اگر این برخورد بر اساس معیار های الهی باشد ، محیطی گرم شکل می گیرد و نگاه ها به نگاه های انسانی و الهی تغییر خواهند کرد و اینجاست که خدا به وعده خود عمل می کند و بین زن و شوهر مؤدت و رحمت برقرار می کند ؛ در این نوع فضا حساسیت های طرفین نسبت به هم تا حد صفر کم می شود و فضای اعتماد و آرامش شکل می گیرد.
هنگامی فضای آرامش در محیط خانواده شکل بگیرد ، نه تنها فقط در کنار هم بودن به زوجین آرامش می دهد ، بلکه کوچکترین دیدار و نظر افکندن نیز مایه آرامش است. مسلما روابط جنسی و عاطفی نیز لذت بخش تر خواهد بود.
این را با زمانی مقایسه کنید که این نوع روابط به اجبار صورت گیرد و از ترس از هم پاشیدن خانواده صورت می گیرد. مصداق اول برای زندگی سرشار از عواطف ، زندگی امام علی (ع) و همسر ایشان است که دائما برای خانواده و همدیگر جانفشانی می کردند و حتی از دیدار یکدیگر احساس آرامش می کردند. (برای مطالعه بیشتر به قسمت مقاله -- ائمه و اولیا خدا مراجعه کنید)
و مصداق گروه دوم ، زندگی عده کثیری از مردم دنیاست.
اما چه چیز باعث شد تا محیط خانه علی (ع) با آن همه سادگی و فقر به آن محیط با نشاط تبدیل شود ؟ آیا جز این بود که خداوند به معنای واقعی کلمه مودت و رحمت را میان آن دو بزرگوار برقرار ساخته بود؟ دقیقا ً همان چیزی که در قرآن به آن وعده داده است.
اما این سوال مطرح می شود که چرا بین زنان و شوهران امروزی این مودت و رحمت برقرار نیست ؟
جواب این سوال روشن است ، اگر به سیره و رفتار های آن فاطمه (س) و علی (ع) مطالعه کنیم ، و رفتارهای آن دو را مورد بررسی قرار دهیم جواب بسیار روشن خواهد شد.
همان طور که گفته شد باید دیدگاه نسبت به همسر یک دیدگاه بر اساس معیار های انسانی باشد و نه بر آورده کننده نیاز های جنسی ! باید اخلاق حاکم بر خانواده یک اخلاق انسانی باشد ، باید هدف ها و نیت ها رضای خدای متعال باشد.
اگر مرد و زن به این هدف با هم زندگی مشترکی را به دور از گناه و آلودگی شروع کنند ، مطمئناً به وعده خدا خواهند رسید. اما در عصر ما شروع زندگی به مبادله اقتصادی بیشتر شباهت دارد تا ازدواج ! اهداف طرفین کمتر مسائلی مانند رضای خداست .
و این اهداف بیشتر رفع نیاز است ! (دقت کنید رفع نیاز اصل نیست بلکه فرع است) ، اگر خانواده بر اساس رفع نیازهای جنسی شکل بگیرد ، پس از مدتی خستگی طرفین نسبت به هم را در پی خواهد داشت ، و این باعث تضعیف بنیاد خانواده خواهد شد.
و خود همین خستگی ها عدم اعتماد را به همراه خواهد داشت ، و حساسیت های شدیدی را در میان زن و مرد به وجود خواهد آورد.
اما چه طور اخلاق انسانی را برقرار کنیم ؟
اسلام نسبت به دوست سفارش های زیادی را کرده است ، اگر بپذیریم یکی از بهترین دوستان همسران ما هستند ، که سالیان سال در کنار ما هستند ، موظف خواهیم بود علاوه بر حقوق همسری ، حقوق دوست را هم در برابر او رعایت کنیم ، که در اینجا پاره ایی از این حقوق را برای شما نوشته ایم :
1. وقتی به هم رسیدید ، به هم سلام کنید ؛ لبخند بزنید و با هم دست بدهید ، و روی همدیگر را ببوسید.
2. به او بگویید دلت برایش تنگ شده و همواره از در کنار او بودن احساس آرامش می کنید. (البته از درون با اشتیاق و نه از روی اجبار)
3. با او با تواضع و به نرمی برخورد کنید ، و جمله هایی که دوست دارید به شما بگویند (محبت آمیز) به او بگویید. و برای او آرزوی خوشبختی و سلامتی و ... کنید.
4. از زبان بدن استفاده کنید ، یعنی با حالات صورت و چهره احساس قلبی خود را به او بگویید.
5. بهترین سخن ها را بگویید ، از گفتن مسائلی که طرف مقابل نسبت به آن حساس است ؛ خودداری کنید . تند خو و خشن نباشید.
6. به او احترام بگذارید و با کلمات زیبا صدایش کنید.
7. نقاط مشترک را پر رنگ کنید و از دست گذاشتن بین اختلافات شدیدا خودداری کنید ؛ و سعی کنید اختلافات را با گذشت از بین ببرید و کمرنگ کنید.
8. ایتدا خود را جای او بگذارید و سپس با او حرف بزنید .
9.همواره به حرف های او گوش دهید ، و نسبت به صحبت های او بی میلی نکنید و نظرات او را بشنوید.
10. او را شاد کنید.
11. اگر درباره کاری عذری داشت ، آن را بپذیرید.
12. در حقش همواره دعا کنید ، و این را به او اعلام کنید. (دعا از با تمام وجود در حق همسر اثرات عجیبی دارد که جز ناشناخته های جهان هستی است.)
13. باعث انس و الفت و آرامش او باشید ، طوری که او از در کنار شما بودن احساس لذت و شادی و آرامش کند.
14. گاه گاهی و به مناسبت های مختلف و حتی به خاطر دلتنگی و یا هر بهانه ایی به او هدیه ایی بدهید ! حتی یک شاخه گل
15. هر چه که به حال او مفید است را به او بگویید. و همراز او باشید.
16. اگر در حقش نیکی کردید ؛ آن را کوچک شمار و آن را اعلام نکن.
17. از گفتن اشتباهات نهراسید و از عذرخواهی کردن ، احساس شکست غرور نکنید. (غرور مخصوص ذات خداست نه بندگان او)
18. در شناخت روحیات او تلاش کنید و سعی کنید او را درک کنید.
19. کوچکترین ستمی به او نکنید و هرگز او را به تمسخر نگیرید.
20. هرگز سعی نکنید به خاطر خودی نشان دادن ، از اتمام بحث طفره بروید ، بلکه نشانه بلوغ شما فروبردن خشم است.
21. هرگز او را با گفتار و رفتار تحقیر نکنید ، از چاپلوسی نیز شدیدا پرهیز کنید. آن چه هست همان را با قدر شناسی بگویید.
22. از لج بازی و ناسزا گویی و اتهام زدن شدیدا پرهیز کنید.
23. او را فریب ندهید ، و به او دروغ نگویید ، این را فراموش نکنید که ما چیزی به عنوان دروغ مصلحتی نداریم.
24. هرگز نسبت به او بغض و کینه و حسادت نداشته باشید که این نشانه بدبختی شماست و عاملی برای تخریب زندگی خو شما.
و در آخر همسر شما زمانی که شریک جنسی شماست ، خیلی ناچیز تر از زمانی است که دوست شماست ، همسر شماست و امانت دار شما ، پس فراموش نکنید به او به عنوان یک انسان نگاه کنید و به عنوان مکمل و لباس ! لباسی که برای پوشاندن بدی ها است .
بهترین زندگی زمانی است که طرفین به هم در رسیدن به اهداف الهی همکاری کنند ، و این مهمترین وظیف انسان ها در طول زندگی است ؛ و این مهم ترین وظیفه اجتماعی ! هرگز نگذارید عرف ساختگی مردم که خارج از حدود الهی است ، حرف و حدیث مردم شما را از اهداف و چهارچوب های الهی دور کند.
هرگز اجازه ندهید ، همسر شما از چهارچوب های الهی فراتر رود ، و اینجاست که باید با او قاطع باشید. هرگز به خاطر همسر خود از حدود الهی تجاوز نکنید ؛ که نشانه بدبختی است.
شما باید امر به معروف را از خانواده خود شروع کنید ، و هنگام ازدواج با کسی ازدواج کنید که این معیار ها در او وجود داشته باشد ، دقت کنید تمام موارد ذکر شده امری دو طرفه است ؛ و هنگامی نتیجه مثبت می دهد که طرفین آن را تا حدودی انجام دهند.
و به عنوان سخن پایانی ، همیشه خدا را ناظر اعمال خود بدانید و از روزی که شاهد همان قاضی است ، بترسید که مبادا ظلمی نسبت به کسی روا دارید.
منبع : www.monajat.org
|