سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آیا حضرت زهرا در جبهه های جنگ حضور پیدا می کرد ؟ (دوشنبه 86/3/28 ساعت 12:3 صبح)

امروزه در میان مردم می شنویم که می گویند :
حضرت زهرا (س) در هنگام جنگ ، به مداوای بیماران مجروح می پرداخت ، و از آنان پرستاری می کرد ؛ و از این داستان و موارد دیگر ، نظیر حضورت حضرت فاطمه (ص) در مسجد این طور نتیجه گیری می کنند ، که زن می تواند در جامعه حضور یابد.
البته مبحث ما حضور زن در جامعه نیست ، بلکه تحریف هایی است که در تاریخ ایجاد می شود و از آن در راستای اهدافی بهره برداری می کنند ، است.
متن زیر که از کتاب "فاطمه زهرا از تولد تا مرگ" گرفته شده است این واقعیت را روشن می کند :

فاطمه در روز «احد» :

پس از گذشت سیزده ماه از پیکار عقیدتى و پیروزمندانه ى «بدر» ، نبرد «احد» رخ داد و در این صحنه ى خونبار بود که بیش از هفتاد نفر از یاران شایسته و برگزیده ى پیشواى بزرگ توحید که جناب «حمزه» در صدر آنان قرار داشت ، در بستر شهادت آرمیدند و همه را در سوک خود نشاندند.
در این جنگ بود که پیشانى مقدس پیامبر گرامى شکست و دندانهایش هدف سنگ اندازى هاى دشمن حق ستیز قرار گرفت. خون چهره ى مبارک و دهان و محاسن شریف او را فراگرفت بطورى که خون بسان رنگ ، در محاسن آن حضرت لخته بست. درست در آن شرایط حساس و لحظات دشوار بود که شیطان با رساترین صداى خویش به گونه اى که در گوش مسلمانان مبارز و مردم مدینه طنین افکند ، نعره اى دروغین سر داد که : «هان اى مردم ! محمد کشته شد و کار اسلام به پایان رسید.»

اینجا بود که دلها در میدان نبرد مضطرب گردید و اراده ها متزلزل شد. گروهى پا به فرار نهادند و تنها ایمان آورندگان راستین بودند که تا پاى جان ماندند و از شرف و آزادگى اسلام دفاع کردند. امواج این تزلزل و اضطراب از میدان گذشت و دامنه ى آن به مدینه ، فرودگاه وحى و پایگاه عدل و آزادى رسید و آنجا نیز دلهره و تزلزل کمتر از خط مقدم نبود.

«صفیه» دخت آزاده ى بنى هاشم و عمه ى پیامبر و خواهر «حمزه» به همراه محبوبه ى خدا و پیامبر فاطمه علیهاالسلام به سوى میدان خونین «احد» حرکت کردند.
دختر پیامبر در حالى حرکت مى کرد که دست ها را روى سر نهاده بود و از ژرفاى جان فریاد مى زد و بانوان هاشمى نیز هماهنگ با او راه میدان «احد» را پیش گرفتند. هنگامى که «فاطمه» و صفیه به میدان «احد» رسیدند شعله هاى آتش جنگ فروکش کرده بود ، گروهى از یاران به خون خفته بودند و گروهى زخمى گشته و پیامبر مهر و عدالت در تلاش براى گردآورى پیکرهاى به خون خفته ى یاران و در جستجوى گمشدگان بود که در مسیر خویش ناگهان به قربانگاه «حمزه» رسید و با پیکر به خون خفته و مثله شده و شرایط وصف ناپذیر او روبرو گردید.

سپاه شرک و استبداد ، زشت ترین و ناجوانمردانه ترین «مثله» را در مورد او مرتکب شده بود ، از سویى انگشت دستها و پاهاى آن یکه تاز میدان نبرد را بریده بودند و از دگر سو استخوانهایش را شکسته بودند. هم بینى و گوشها و اعضاء تناسلى آن قهرمان شکست ناپذیر را از پیکرش ، با قساوتى باور نکردنى جدا کرده بودند و هم شکمش را دریده و جگرش را بیرون آورده و او را در شرایطى تکان دهنده رها کرده بودند.

این منظره ى رقت انگیز و دردآور ، قلب پرمهر پیامبر را سخت جریحه دار ساخت ، چرا که نشانگر شدت کینه و شکنجه و انتقام کشى مشرکان از عموى دلاور پیامبر بود. از همان قهرمانى که هماره یار و پشتیبان پیامبر و اهداف بلند و عادلانه ى او بحساب مى آمد. خشم و اندوه عمیق ، سراسر قلب پیامبر را پوشاند و آن حضرت را با آن همه ى شکیبایى و پایدارى و گذشت ، دگرگون ساخت. در همان شرایط سخت بود که بناگاه عمه اش «صفیه» و دخت سرفراز و پر شهامتش فاطمه علیهاالسلام از راه رسیدند.

پیامبر به سرعت با عباى خویش پیکر غرق در خون حمزه ى شهید را پوشانید و کوشید تا مواضع مثله شده ، نمایان نباشد و چشم بانوان هاشمى به آن منظره ى رقت انگیز و دردناک نیافتند.

«صفیه» و فاطمه علیهاالسلام دوان دوان خود را به پیامبر و جسد به خون خفته ى «حمزه» رساندند و به گریه و ناله پرداختند و خود پیامبر مهر نیز با آنان همکارى و همیارى نمود و در سوک حمزه گریه سر داد و اشک ها ریخت.

پس از گریه اى طولانى در کنار پیکر «حمزه» ، «فاطمه» سر بلند کرد و بر چهره ى پدر نگریست اما دریغ و درد که پیشانى پیامبر را مجروح دید و خونها را که بر چهره ى نورافشان و محاسن شریف آن حضرت لخته شده بود ، نظاره کرد. گویى توجه به پیکر غرقه به خون «عموى گرانقدرش» او را فرصت نداده بود تا بر چهره ى پدر بنگرد. به همین جهت با دیدن آن منظره ى غمبار ، فریادى دردآلود سر داد و به شستشوى چهره ى پدر و پاک کردن خونها از آن سیماى نورافشان پرداخت و در حالى که خونها را مى زدود ، مى فرمود : خشم خدا بر کسانى که چهره ى نورافشان پیامبر خدا را خون آلود نموده اند ، هر لحظه افزون باد.

دو یار پرشور پیامبر :

آرى بانوى بانوان ، خونها را از رخسار نورافشان پدر ، پاک مى نمود و امیر مومنان با سپر خویش آب مى ریخت و «فاطمه» را یارى مى کرد. آن گوهر بى همتاى جهان هستى دید جریان آب و شستشو ، خونریزى را بیشتر مى کند به همین جهت در پى چاره اندیشى خویش تکه حصیرى آورد و آن را با شرایط خاصى سوزانید و خاکسترش را بر روى زخم ها نهاد تا خون باز ایستد و چنین شد که خون بند آمد.

شما خواننده ى گرامى با مطالعه ى این سطور و به یاد آوردن آن منظره ى غمبار آیا مى اندیشى که بر دخت سرفراز پیامبر چه گذشت ؟ روشن است که اندوهى عمیق و ترس و دلهره اى شدید گستره ى قلب پرمهر و آگاه او را که از همگان نسبت به مقام والاى پیامبر آگاه، عارف ، حق شناس و پرمهرتر بود، فراگرفته بود.

جریان تکاندهنده ى «احد» به پایان رسید و امیر مومنان به خانه بازگشت و شمشیر ظلم ستیز و ستم سوز خود را به «فاطمه» داد و فرمود : بانوى من! این شمشیر را بگیر که امروز مرا یارى کرد و مورد تصدیقم قرار داد. و آنگاه به سرودن این اشعار شورانگیز و حماسى و درس آموز پرداخت :
افاطم هاک السیف غیر ذمیم
فلست بر عدید و لا بلئیم

هان «فاطمه» جان! بیا و این شمشیر ستم سوز را که درخور سرزنش نیست بگیر و بدان که من قهرمان متزلزل و یا کوته نظر و پستى نخواهم بود.

بانوى من! به جان خودم سوگند که در یارى پیامبر خدا و در راه فرمانبردارى از پروردگار آگاه به امور بندگان ، وظیفه ى خویش را آنگونه که شایسته بود ، انجام دادم. و جز پاداش پرشکوه خدا و خشنودى و نعمت بى کران او در بهشت ، در اندیشه ى چیزى نیستم.
فاطمه جان! من مردى بودم که هرگاه آتش جنگ شعله ور مى گشت و اوج مى گرفت به پا مى خاستم بى آنکه ذره اى سزاوار نکوهش باشم. من بودم که فرزند شررات پیشه ى «عبدالدار» را هدف گرفتم و او را با شمشیرى آبدیده و آخته که مغز استخوانها را مى شکافت ، زخمى و زمین گیر ساختم.
آنگاه او را بر روى شنهاى بیابان بجاى نهادم و یاران و نزدیکانش که همگى غرق در یاس و ناامیدى گشته و زخم برداشته بودند ، پراکنده و تار و مار شدند.
من بودم که شمشیر آخته و ستم سوز خویش را در دستم بسان شعله ى آتش یا صاعقه اى مرگبار تکان مى دادم و گردنها و استخوانها و کمرها را بوسیله ى آن قطع مى نمودم.
من همچنان به پیکار خویش ادامه دادم تا خداى عادل گروه تجاوزکاران را پراکنده ساخت و سینه ى بردباران و قهرمانان شکیبایى را شفا بخشید. و اینک بانوى من! خونهاى مشرکان تجاوزکار را از شمشیر ستم ستیز من بزداى ، چرا که این همان شمشیرى است که به دودمان «عبدالدار» حرارت و سوزانندگى دوزخ را نوشاند.

در این لحظات بود که پیامبر از راه رسید و فرمود : «فاطمه» جان! شمشیر شوى گرانمایه ات را بگیر که راستى در میان نبرد وظیفه ى بزرگ خویش را به عالى ترین صورت به انجام رسانید و خداوند به دست تواناى او سردمداران شرارت پیشه ى قریش را نابود ساخت.

یک دروغ رسوا :

در سطور گذشته این بحث از نظر شما خواننده ى گرامى گذشت که فاطمه علیهاالسلام پس از فروکش نمودن آتش جنگ به میدان «احد» رسید و هنگامى که دیدگانش به چهره ى نورافشان پدر افتاد و زخمها و خونها را نظاره کرد ، با قلبى اندوهگین اما درایت و توانمندى بسیار به شستشوى خونها از چهره ى پدر پرداخت و تکه حصیرى را سوزانید و خاکسترش را بر روى زخمها نهاد. این نکته حقیقتى است که آن مورخان نوشته اند و درست هم بنظر مى رسد اما در روزگار ما برخى این واقعیت را گرفته و بهانه اى براى اهداف شوم و سوژه اى براى نمایشنامه هاى زشت خویش ساخته و باوقاحت و اصرار بسیار نوشته اند که :
«فاطمه در میدان پیکار حاضر مى شد و به پانسمان و درمان مجروحان جنگ مى پرداخت.»
راستى من نمى دانم هدف این بداندیشان یا اشتباه کاران از ترویج این نارواها و پخش و نشر این بهتان ها چیست؟
آیا برآنند تا شکوه معنوى و قداست و پاکى دخت سرفراز پیامبر فاطمه علیهاالسلام را لکه دار سازند ؟ یا بر این اندیشه اند که با این بافته ها و ساخته ها ، راهى براى اختلاط زن و مرد بیابند ؟

اگر بپذیریم که «نسیبه» دختر «کعب» در پیکار «احد» در گوشه اى حضور یافت و زخمهاى مجروحان پیکار را پانسمان نمود. این بدان مفهوم نخواهد بود که ما به خود اجازه دهیم تا دخت پیامبر فاطمه علیهاالسلام را که در عفاف و حیاء و پاکى و قداست سرآمد عصرها و نسلها و سالار زنان گیتى بود ، همانند کارمندان بیمارستان و پرستاران درمانگاه ها و زنانى بشمار آوریم که در موسسات درمانى خدمت مى کنند. به هر حال هدف از ساختن و پرداختن و پراکندن چنین دروغها چیست ؟ و دلیل این گونه نویسندگان و گویندگان کدامست ؟ من نمى دانم ! شاید آنان براى دروغ خویش توجیهى نیز تراشیده باشند که ما از آن بى خبریم!

www.monajat.org





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 1 بازدید
    بازدید دیروز: 6
    کل بازدیدها: 78800 بازدید
  • درباره من
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  •